تولد

بار اول:

اتاق سفید و گرد کم‌کم برام تنگ می‌شد. از بیرون صدای خش‌خش عجیبی می‌اومد. هرچی خودمو به دیوار کوبیدم نشکست. کم‌کم خفه شدم و گندیدم. آخرشم نفهمیدم چه جور جونوری بودم.

بار دوم:

این بار من و چندتای دیگه تو کپسولهای ژله‌ای شفافی بودیم که از توش دنیای بیرون کاملاْ دیده می‌شد. یه ماهی لب قلوه‌ای چاق و چله ما رو عاشقانه نگاه می‌کرد. نگاهش خیلی هوس انگیز بود. تولد واقعه‌ی مهمی نبود. محیط یه‌کم رقیق‌تر شد. ماهیه لباشو جلو آورد. چشمامو بستم و لبامو بردم جلو. ماهیه قورتم داد و فراموش شدم.

بار سوم:

باز یه اتاق گرد و سفید؛ اما شکستنش کار چندان مشکلی نبود. متولد شدم. نسیم خنکی به صورتم خورد. لرزیدم و چپیدم زیر بال و پر یه پرنده که به نظر مهربون می‌اومد... بعداْ، پای درخت از مورچه‌هایی که مغزم رو تخلیه می‌کردن شنیدم که گویا اون پرنده‌ی مهربون یه جوجه فاخته بوده.

بار چندم:

این بار جنین یه لاکپشتم. بعد از شکستن پوسته‌ از زیر شنهای مرطوب میام بیرون و راه میفتم طرف دریا. دریای ولرم.
نظرات 6 + ارسال نظر
ستاره کوچولو سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:56 ب.ظ http://kolbe-roya.blogsky.com

سلام دوست جون خیلی خیلی جالب و قشنگ بود . موفق باشی

رضا چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:16 ق.ظ http://marzooghi.persianblog.com

نوزاده‌های مردن صف بسته/ فوج فوج ...
خیلی خوب بود. اگه نخورنت راه می افتی ...

شبنم پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ب.ظ http://hamisheshabnam.persianblog.com

هووووووووممم، چه سرانجام امیدوار کننده ای.

آره امیدوار کنندس... بتهوونی تموم شده

شهاب پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:29 ب.ظ http://فروغ

تا باشد از این‌آب‌های ولرم! جان می‌دهی به روح خسته‌مان، بشر!

ye babei جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ق.ظ http://www.djsnowman.persianblog.com/

جالب بود همین

سمیه شنبه 21 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ق.ظ http://dadar.blogfa.com

سلام آقا فرزاد چه نوشته جالبی بود من خوشم اومد مخصوصا که توی یه برنامه مستند تقریبا چند تا از این تولد ها رو دیده بودم ولی بعد از تولد سرگذشت بعضی هاشون خیلی غم انگیز بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد