مرد, با محاسن و پیراهن روی شلوار, و زن, با چادر مشکی و مقنعه, از وسط خیابان رد میشدند که صدای بوق نخراشیدهی تاکسی در جا خشکشان کرد.
- آقای محترم خوشت میآد؟
- آره داداش خوشم میاد مشکلیه؟
- این بوقا ممنوعه داخل شهر.
- ممنوعه که ممنوعه. کی میخواد جلومو بگیره؟
- حالا شما برو ببین.
- میرم میبینم.
تاکسی چند متری جلوتر رفت و چند ثانیهای ایستاد. دنده عقب گرفت و دوتا کارت از پنجره بیرون آورد.
- هی ببین... من هم عضو بسیجم هم جانبازم [...]مم نمیتونی بخوری برو تاکسیرانی بپرس.