نخوانید

سال‌ها گذشته است و در خیالِ درمانده‌ام هنوز روی پله های محل قرارمان به انتظار دیدن تو و آن تن پوش سپید جاودانه‌ات نشسته ام تا انگشتان ظریف زنانه ات را در دستان گُنده‌ام بگیرم و در جیب گشاد پالتویم بگذارمشان که گرم شوند...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ

کیه این آدم ... رد پاش همه جا هست. مال منم گم شده =((

[ بدون نام ] یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

mishe baghieh ghese ro ham begi man az ... khosham nemiad

از خواب بلند شدم مثل تمام داستان های خنک و بی معنی دیگر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد