سی سالم شده. خسته ام و بهانه میگیرم. تهی شده ام. نه عشقی و نه وطنی. متهمم به خیانت و نسل کشی. نه کسی میخواهدم. نه کسی را میخواهم. متهمم به تفاوت. نه کسی میفهمدم. نه کسی را میفهمم.
امروز فهمیدم اسم آهنگ مورد علاقهام را نمیدانم! شاید اسمش این باشد. آهنگ اعلام وضعیت هوا!
همه جا دعوا سر این است که چه باید کرد. دغدغهی من ولی این است که چه میتوانم بکنم.
چه میتوانم بکنم؟
امشب ۳۰ سالم میشه.
مؤثرترین روش برای به گه کشیدن بهترین سالهای جوانی (۲۴ تا ۳۰ سالگی) کدام است؟
۱- استعمال مواد مخدر
۲- کفتربازی
۳- ازدواج
۴- شرکت در دورهی دکترای تخصصی داخل کشور
باور کنید... باور کنید دست طبیعت بیدلیل از یه عضو دوتا به آدم نداده. یکیش ما بقای نسله، اون یکیش مال حواله دادن!
حالا سؤال پیش میاد چرا به آدم دوتا داده و به حوا هیچی نداده؟ اینجاس که ریشهی تمام مشکلات مشخص میشه...
فرا رسیدن نوروز باستانی و آغاز سال 1389 را پیشاپیش خدمت شما و خانواده محترمتان تبریک عرض مینمایم!
می نویسم که یادم نرود!
عصر جمعه بود. خسته و تنها بودم.
دختری معمولی مرا برانداز کرد.
دو ردیف عقب تر نشستم.
تضاد فرهیختگی رادیو و فضای کارگری و چرکمرد اتوبوس حالم را دگرگون کرده بود.
داشتم فکر می کردم دلم میخواهد برای مردم داخل ترمینال، برای مسافران اتوبوس بغلی بای بای کنم. اتوبوس حرکت کرد.
دخترکی از اتوبوس بغل با ما بای بای کرد.
خندیدم. لم دادم. زانویم را روی پشتی صندلی جلو فشردم و خوابیدم.
صدای باخ میآمد. هوا خوب بود. همه چیز عالی بود. حتی افسردگی هم لذت بخش بود.
یاد ۲۸۶ با ۱ مگ رم بخیر! اون موقع ها gif کلمه مستهجنی محسوب میشد!
دوستان!
بدانید که ریشهی تمامی بدبختیهای من٬ تنها در دو سیب خلاصه میشود:
یکی سیبی که ننه حوا به خورد بابا آدم داد...
و دیگری سیبی که تو سر نیوتون خورد!
آقا دائی کوچیک٬ پیرمردی که وقتی بچه بودم فکر میکردم الیور هاردیه٬ امروز در تنهایی مرد.
عجب فیلمی بود عاقبت دوست داشتن...