نبودن

empty seat

چرا چیزی رو نمی‌شناسم که وجود نداشته باشه؟ چرا نمی‌تونم بدون گذر از بودن به نبودن فکر کنم؟!

کهیر

- ...
- واقعاْ! به نظر منم ضایع‌ترین و خنده‌دارترین کار ممکن اینه که یه نفر تو قهوش قند بندازه و با قاشق "تیلیک تیلیک" هم بزنه.
- آره ما هرچی خامه‌ی قهوه بود ریختیم براش و واسه خودمون یه چیز زاغارت ریختیم بعد دیدیم ...
- آره واقعاْخیلی ضایس!
- خیلی خنده‌داره قهوه‌ای که خامه داره رو ورداری قند توش بندازی و هم بزنی اونم وقتی که همه‌ی خامه رو ریخته باشن واست.
- آره خیلی.
- آره خیلی؛ خلاصه خندیدیم. خامه‌ی قهوه رو ورداشته هم زده...
- عجب!
- خامه‌ی قهوه که می‌دونی چیه؟ همون کفای روشو می‌گن خامه‌!
- ...

حافظه

... و بعد از آن، روزی را به خاطر نمی‌آورم که به یاد تو نیافتاده باشم. چون تنها روزهایی را به خاطر می‌آورم که به یاد تو افتاده‌ام ...

فنا

Nobody falls in love by choice, it is by chance. Nobody stays in love by chance, it is by work. And nobody falls out of love by chance, it is by choice. My name is nobody.

تولد

بار اول:

اتاق سفید و گرد کم‌کم برام تنگ می‌شد. از بیرون صدای خش‌خش عجیبی می‌اومد. هرچی خودمو به دیوار کوبیدم نشکست. کم‌کم خفه شدم و گندیدم. آخرشم نفهمیدم چه جور جونوری بودم.

بار دوم:

این بار من و چندتای دیگه تو کپسولهای ژله‌ای شفافی بودیم که از توش دنیای بیرون کاملاْ دیده می‌شد. یه ماهی لب قلوه‌ای چاق و چله ما رو عاشقانه نگاه می‌کرد. نگاهش خیلی هوس انگیز بود. تولد واقعه‌ی مهمی نبود. محیط یه‌کم رقیق‌تر شد. ماهیه لباشو جلو آورد. چشمامو بستم و لبامو بردم جلو. ماهیه قورتم داد و فراموش شدم.

بار سوم:

باز یه اتاق گرد و سفید؛ اما شکستنش کار چندان مشکلی نبود. متولد شدم. نسیم خنکی به صورتم خورد. لرزیدم و چپیدم زیر بال و پر یه پرنده که به نظر مهربون می‌اومد... بعداْ، پای درخت از مورچه‌هایی که مغزم رو تخلیه می‌کردن شنیدم که گویا اون پرنده‌ی مهربون یه جوجه فاخته بوده.

بار چندم:

این بار جنین یه لاکپشتم. بعد از شکستن پوسته‌ از زیر شنهای مرطوب میام بیرون و راه میفتم طرف دریا. دریای ولرم.

لئوپولد موتزارت-آنا ماریا پرتل

من: مادر! بیا این دختره رونگاه کن با این سن کمش چه قطعه‌ی سختی رو می‌زنه؟!
مادر عزیز: اِه! آره چقده خوشگلم هست! خیلی بانمکه!
پدر عزیز: هوممممم ... نه ... دماغش یه خورده گندس اما چه قد و بالایی داره ماشاالله!!!
مادرعزیز: آره لباسشم خیلی بهش میاد ...
.
.
.


واسه همینه که من هیچ وقت نوازنده‌ی بزرگی نشدم.

شوالیه

نصفه شب؛ دوچرخه سواری تو اتوبان؛ تنهایی ... کون لخت وشمشیربازی!

غروب

از ترس افسردگی غروب مدتهاست که شبگردی می‌کنم. خوش به حال کسانی که از دیدنش لذت می‌برند.

بی‌شعوری

دیشب فکر می‌کردم که آیا فرقی هست بین رفتار اتم-مولکولهای بی‌شعور و رفتار آدمهای ساخته شده از اتم-مولکولهای بی‌شعور؟

زبان نفهم

- خاک بر سرت کنن انگل اجتماع! تو هم افتادی تو کار نت ورک مارکتینگ؟
- [خونسرد، مؤدب با لبخندی از جنس سیلیکون] تو در باره‌ی نت‌ورک مارکتینگ چقدر اطلاع داری؟
- خیلی!
- [با نگاهی از جنس نگاه هگل به یکی از بومی‌های جزایر میکرو‌نزی] خیلی یعنی چقده مثلاً؟
- اونقد که تا حالا دو بار یه مشت علّاف زبون نفهم مثّ تو چهار ساعت وقت منو سرش تلف کردن ...
- هومممممم ... پس زیاد اطلاع نداری ... ببین امروزه ...