-
در تاکسی
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 13:13
فکر کرد من ندیدم انگشتشو کرد تو دماغش! بنده خدا نمیدونه من فهمیدم انگشتش تو دماغش بود....
-
بمانیم یا برویم. نوشتهی استاد ماندگار
شنبه 13 مردادماه سال 1386 12:30
بمانیم: صبح از خواب پا نشده یاد حرفای دیشب زنش افتاد! "چرا ما مسافرت نمیریم؟" ... "چرا؟ ده آخه .... پول... پفففففف این معاون عوضی تحصیلات تکمیلی اگه گزارشمو نگه نمیداشت... عوضیم نیستا... کونگشاده! نه همون عوضیه... مادر کاکائو... اون معاون دانشگاه از اونم بدتره آشغال! پففففففففف... پاشم برم دانشگاه. با چی برم؟ مترو...
-
درجا
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 15:16
امروز باز بساط دارک روم رو هوا کردیم! اه که چه احساس بدی بود... اونایی که حفسی کشیدن میدونن من چی میگم.
-
چاه ویل
شنبه 23 دیماه سال 1385 10:42
خواب دیدم تو یه زمین شیبدار خاکی بین کتابخونه و دانشکده یه چاه هست با دیوارای آجرچینی شدهی نمور و در حال ریختن... یه کابل هم انداختن توش و میگن دانشجویان دکترا باید برن اینتو کاراشونو بکنن... خدا وکیلی!
-
پدر...
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 19:58
یکم: عاشق آدامس خرسیم اما برای اینکه ثابت کنم خیلی خفنم اوربیت اوکالیپتوس میجوم. دیّم: تا اوایل دبیرستان دقیقاً نمیدونستم مکانیزم عملی تولید مثل پستانداران چیه. اون زمونا اینترنت و موبایل و ام پی تری پلیر و این چیزا نبود که... سیّم: یه بار انتگرال ایکس دی ایکس رو با متلب گرفتم. چارم: ترس یکی از انگیزههای بزرگ...
-
تاکسی
جمعه 17 آذرماه سال 1385 19:52
- یه نفر؟ - ... ها؟ - میگم تنهایی؟ - نه...
-
ققنوس
جمعه 19 آبانماه سال 1385 13:49
سالها پیش, در خیابانی خلوت و پوشیده از برگهای در حال تجزیه, رویای کودکی دخترکی سوخت. یادت هست آنروزها چهکار میکردی؟ افسانهای مینوشتی در مورد سوختن! پای همین دفتر... ساکنان افسانه به قانون طبیعت تن نمیدهند. کمی صبر کن... از خاکستر رویاها کودکی خواهد خاست. زود.
-
دِ من اینساید
جمعه 12 آبانماه سال 1385 21:10
سر کوچه یه دونه ازین عروسکایِ بزرگ داش سیا که اعلامیه میدن دس مردم کلَّشو ورداشته بود... باورت نمیشه! یه آدم توش بود. خیلی تعجب کردم...
-
پاییز
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 19:48
-
فرهنگستان
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 01:48
یکی ار مهمترین تحولاتی که با گذر زمان در زبانها پدید میآید, تغییر مفهوم ناسزاهاست! مثلاَ "مال مردم خور"!...
-
کجا میری فلونی؟
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 15:22
این چند روز شمارههای زیادی رو از دفتر تلفنم پاک کردم... اما این آخری... با اونهمه خاطرات...
-
آخیش...!
شنبه 14 مردادماه سال 1385 22:48
تموم شد!
-
Candidacy Exam
شنبه 14 مردادماه سال 1385 03:31
شب زندهداری من نه از درد هجر یار باشد و نه از شوق دلبری ساقی... بلکه از شور وصل باشد و دلهرهی ساقی مستان بودن!!!!! ... امروز امتحان جامع دارم. هیچی هم نخوندم!
-
[...]
شنبه 10 تیرماه سال 1385 23:50
پروردگارا! تو خود سرِ سلسلهى شوخی را جنباندهای! [...]
-
چراغ قوه
جمعه 9 تیرماه سال 1385 23:45
فقط در همین چند لحظه که این مطلب را مینوشتم... چند نفری مردند، تعداد بیشتری زاده شدند، تعداد بسیار بیشتری ارضا شدند و ... عجب مسئولیت سنگینی است نویسندگی!
-
۲۸
جمعه 5 خردادماه سال 1385 16:27
زندان ابد. بهجرم عشقبازی دیگران. چه عادلانه.
-
ترمودینامیک
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 02:36
دیروز نگاهم بیشتر از یک روز عادی لابهلای جمعیت میدوید. باز آسمان به زمین نزدیک شده بود و خاطراتم کف آن خیابان، زیر چرخ ماشینها لگدکوب میشدند. چرا هیچیک از هزاران آدمی که دیدم "تو" نبود؟ شاید هم من نشناختمت... مرده شور این قانون دوم را ببرند. اما... مطمئنم هریک از هزاران آدمی که تو امروز میبینی میتواند همان...
-
مردان افتخار
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 11:06
مرد, با محاسن و پیراهن روی شلوار, و زن, با چادر مشکی و مقنعه, از وسط خیابان رد میشدند که صدای بوق نخراشیدهی تاکسی در جا خشکشان کرد. - آقای محترم خوشت میآد؟ - آره داداش خوشم میاد مشکلیه؟ - این بوقا ممنوعه داخل شهر. - ممنوعه که ممنوعه. کی میخواد جلومو بگیره؟ - حالا شما برو ببین. - میرم میبینم. تاکسی چند متری...
-
خداحافظ امیر
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 09:03
زمان به چرخش افتاده است؛ مانند آخرین جرعهی آبی که از چاهک فاضلاب خارج میشود. امسال رو به پایان است. چون همیشه تا آخرین قطره با ثانیهها میچرخم. چقدر کار دارم... طعم این مانده آب، مستیِ بهار را از سر میپراند. بدرود اسفند تازه. بدرود ۸۴ سرد. بدرود امیر.
-
٪۱۵
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 22:05
امشب متوجه موضوع خیلی مهمّی شدم... فهمیدم که جزء ٪۱۵ افراد هستم.
-
حالم هیچ خوش نیست
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 00:36
راستش را بخواهی... دلم هوای دیدن قامت بلندت را کرده. تن پوش نخی روشن و انگشتان استخوانی کشیدهات. گلدوزی دور آستین و دامنت. و نگاهت -که هر وقت با تو صحبت می کردم- به دور دست خیره بود. حالم هیچ خوش نیست. نمی دانم واقعاَ وجود داشتهای یا روز-رویایی بیش نبودهای... نمیدانم چرا به چون تویی فکر می کنم؟ Improper shutdown...
-
استادم میگه...
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 17:09
You think dollar, you get dollar; You think penny, you get penny!
-
Lunatic Asylum
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 10:34
یک نفر باز صدا زد: "فرزاد!" قرصهایم کو؟
-
لباس
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 23:37
فک کردی یه مدت خودتو اونتو قایم کنی دوتا بال قشنگ در میاری باهاشون دلبری میکنی؟ کرم بدبخت! اون پیلهت بیشتر از خودت میرزه...
-
بدانید و آگاه باشید
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 23:45
که غرور و اعتماد به نفس هرگز یکجا جمع نمیشوند!
-
Luv for Sale
جمعه 16 دیماه سال 1384 15:10
من تعدادی خوشحالی خریدهام. دانهای ۲۰ تومن! روزی یک عدد همراه صبحانه میخورم. کسی میل دارد؟ همه چیز را میشود خرید. به شرطی که بدانی از کجا بخری. مطمئنم شرف و ناموس و آبرو هم گیر میآید. یادم باشد اینبار از مغازهدار بپرسم... - آقا! شما شرف داری؟ ناموس چطور؟ چند؟
-
فیلوسوفی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 20:41
- هممم... سه عمودی: پایتخت ساحل عاج, شیش حرفه! - خارطوم؟
-
شعر ترجمه شده
جمعه 11 آذرماه سال 1384 19:28
ای دارکوب کمالگرا! آن درخت ایدهآلی که تو را دلبستهی خویش کرده. تیر چراغبرقی است که به تازگی رنگش کردهاند. بپا رنگی نشی!
-
C2H5OH)n)
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 19:49
ها؟! چرا همه چیو دوتا میبینم؟ فک کنم واسه اینه که دوتا چشم دارم... آره!... ببینم شماها که چار تا چشم دارین این دوتا رو چندتا میبینین؟
-
قالب اندیشه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 16:31
...مگه ممکنه زمین گرد باشه؟ اینجوری که همه چی میریزه پایین!!!...نه نه نه! چیزای سبکتر آرومتر میفتن زمین!...مگه کوری؟ نمیبینی خورشید داره میچرخه دور زمین؟...چرت میگیا! چطور ممکنه زمان تو هواپیما کندتر از روی زمین بگذره؟...این الکترونی که میگی بالاخره یا اینجاس یا اونجا. نمیشه که هم اینجا باشه هم اونجا!...زر نزن...